۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

قصه جنگل سبز

تبر حکم کرد ، درخت هیزم شد ؛ جوانه برخاست.

۱۴ نظر:

قاصدک گفت...

خدااااا بود

با رويش ناگزير جوانه چه مي كنند؟

مرثا گفت...

قشنگ بود. به شرطی که جوونه ها رو زیر پا له نکنن.

ناشناس گفت...

سلام
ممنون که سرزدین
منت نهادین
:)

فرشاد گفت...

عالي ..

حوانه ها روزي بر مي خيزند و جنگلي سبز مي سازند .. ياريشان كنيم .. نشكنيمشان

Elham گفت...

***


رفتم به گورستان اجساد نام هایی که زنده اند ، می خواستم گریه آغاز کنم که سنگ قبر ترک خورده ای و جوانه سبزی از میانش خنده ام را برانگیخت ، از ته قلب خندیدم . نامش که زنده بود ، خودش هم دوباره زنده شد !


........

زیبا نوشتین

.....................



***
Elham
***

م.پارسا-4ساله از تهران گفت...

پس شما همون همسايه روبه رويي هستيد كه من هميشه فكر مي كردم فرشته ايد.چه باغچه قشنگي توي حياطتون داريد.

خانوم میم گفت...

در فنا هم امید هست لابد...

تلخک گفت...

همیشه از خوندن کوته نوشته هات لذت می برم.
ممنون.

نویسنده مهمان گفت...

درختی محکم تر به بار آمد

امیر گفت...

...و چه غم انگیز است در بیداد زمانه که جلاد حاکم شود/پیروز باشی

sajjad گفت...

salam, man asan fekr nemikardam kesi webloge man ham biad. unja yejur otgahe takhlie mahsub mishe vase man. mamnunam ke umadi va albate ba nazaret ham movafeqam. mibakhshi man tu office hastam va inja fonte farsi ma'niei nadare. piruz bashi hamishe. dar zemn, fek konam tabar hokm nakarde, kare khode hizomshekane ke hakeme dahre

امپراطور گفت...

سلام زیبا بود
به امید دیدار

ناشناس گفت...

قشنگ نوشتی :)

هیوا گفت...

فرمانده: سرباز!
سرباز: بعله قربون؟
فرمانده: بزن جوونه‌های مادربه‌خطا رو با ارّه‌برقی به‌گا بده!
سرباز: ای به‌روی عینممم...
پی‌نبشت: متعاقب این‌فرمان، جنگل مربوطه به‌گا رفت (ترجمه: در نطفه خفه شد).