۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

سبب خیر

خواست با سنگ مرا بکُشد
قفسم شیشه ای بود، رها شدم

۵ نظر:

2nya گفت...

خیلی خوب بود این.
مرسی ای زروان

زروان ازلی گفت...

ممنون لطف داری ای دنیا :)

سبک جدید گفت...

همیشه موقع خوندن مطالبت یه حسی بهم دست میده ! حس عمیق تحسین و احساستی میشم! به خاطر همینه که الان بیشتر از یک ساله وبلاگتو میخونم ولی تعداد کامنتایی که گذاشتم به اندازه انگشتان دست هم نیست! این یکی رو خوندم یک بار، دوبار،سه بار، چهار بار
و دیدم اگه نیام و تشکر نکنم به خاطر این حس خوب، خیلی بی انصافیه!
مــــــــمـــــــنــــــــون

زروان ازلی گفت...

@ سبک جدید
ممنونم . منم از دیدن خواننده خاموشی که بعد این همه مدت یک کامنت گذاشته و از من تعریف کرده حس خوب و خاصی بهم دست داد.
منم واقعا ممونم لطف توئه دوست خوبم

ناشناس گفت...

از کجا میدونی شاید واقعا قصد شکوندن قفس بوده....
رهایی....
بزرگترین نعمت....
مبارک باشه!