۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

ملاقات کابینی

شیشه از درد خرد شد وقتی
زندانی و ملاقاتی بجای لبهای گرم همدیگر
تن سرد او را بوسیدند

۳ نظر:

شهرام بیطار گفت...

مفهوم زندان همیشه برام عجیبه , اینکه مجبور باشی بقیه عمرت رو تو یه جای محدود و بدون هیچ نوع تنوع و تفریحی بگذرونی . خیلی سخته .

رضا گفت...

فولادم که باشه خرد میشه...شیشه که جای خود داره...موندم دل زندانبان از چیه!



البته منظورم از زندانبان الزاما اون نگهبان موظف نیست.اونیه که باعث و بانیشه

زروان ازلی گفت...

@ شهرام
آره شهرام جان خیلی سخته . آدم به هر چی عادت می کنه حتی زندان ولی حتی وقتی آزاد بشی هم غمش باهات می مونه
@ رضا
دل زندان بان از سنگ. بدترش اینه که بعضی هاشون فکر می کنند که آزار زندانی ها ثواب هم داره و توقع دارن با آزار دیگران برن بهشت.