۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

یک نکته ازین معنی

بادی که گل ها را پرپر می کند
همان بادی است که فرفره ها را می چرخاند
من تقصیری ندارم
اختیار نگاهم را باد برده است

۲ نظر:

حباب خیس گفت...

چون همیشه نوشته هایت را کوتاه و پر مغز در قالب یک مینیمال می خوانده ام، آرزو داشتم یک روز بیایم و ببینم چند تا پست را با هم آپ کرده ای و حظ کنم و بیشتر از اینکه از نوشته هایت به فکر فرو بروم، ذوق کنم که چندین مینیمال را با هم می خوانم و امیدوار باشم که اینگونه شاید عطش نوشتن در من هم سرکش شود...
چه جای پنهان کاری که یک روز سعی کردم من هم مینیمال بنویسم و به کسی که دوستش داشتم هدیه کنم و چه جای دروغ گویی که « با حفظ امانت »، از نوشته هایت الهام گرفتم... و بعد با غرور به دوستانم نشانشان دادم و از تمجیدهایشان کیف دوعالم را نصیب خود کردم
گاهی حتی به زور جلوی خودم را می گرفتم که نیایم و نخوانم ات که بعد تر بیایم و چند نوشته ات را باهم بخوانم بلکه دوباره حس نوشتن در من زنده شود
و مطابق آنچه که اقتضای این گونه نوشته هاست نمی توانستم ابراز وجودی در خور بکنم که مبادا حس نوشته ات بهم بخورد، یا خوانندگانت، مجبور به برداشتی شوند که من برداشته ام...
و خدایم شاهد است که حتی یک کلمه از این حرفها دروغ ، یا تعریف الکی نبوده و نیست
همیشه با علاقه نوشته هایت را دنبال کرده ام و خواهم کرد...

تنها چیزی که در این میان تغییر کرده، پس از مدتی دوری از دنیای وبلاگ نویسی فهمیدم دیگر طاقت اش را ندارم که دور بمانم و در یک جای جدید، با یک اسم دیگر «بجز سبک جدید» شروع به نوشتن کرده ام...
این بار قصد دارم رفتنی و قهری در کار نباشد و خوشحال میشوم اگر دوستان قدیمی ام هنوز لایق خواندن خط خطی هایم بدانندم….

زروان ازلی گفت...

سلام به دوست قدیمی :)
ممنونم ازین همه تعریف و توجهت. شرمنده می کنی. حتما سر می زنم و نوشته های خوبتو می خونم
شاد و موفق باشی حباب خیس