۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

من و پرچم ها


گاهی خسته می شوم از نبرد بی وقفه پرچم ها
خسته می شوم از بادی که بی وقفه به پرچم ها می وزد
خسته می شوم از آتشی که پرچم ها می افروزند
خسته می شوم از آبی که پرچم ها را تر نمی کند
خسته می شوم از خاکی که پرچم ها در آن می رویند
خسته می شوم از تبدیل انسان به پرچم
و پرچم به انسان
و خسته می شوم از
این همه پرچمی که خودخواسته به دوش می کشیم
و بیهوده در میان آنها به دنبال خود گم شده مان می گردیم
و خسته می شوم از تقدیر که پرچمدار بودن را سرنوشتمان کرده است

۴ نظر:

محمد زارعی گفت...

به نظر من لزومی ندارد که هم نوعانمان رابه خاطر دین،قومیت،زبان،لهجه،نژادو از همه مهمتر نظرات متفاوت

از خویشتنمان برانیم.

از همفکری و همراهی است که به اوج می رسیم.

شاید مربوط نگفتم!!

هیوا گفت...

تا کی تَنَد بر پودِ ما تارِ سیاهِ بنده‌گی
تا کی خِلَد خارِ ستم بر پای لختِ زنده‌گی
زحمت ازآنِ ما همه رحمت ازآنِ دیگران
ذلّت به‌کوی ما همه عزّت به‌کوی دیگران
+ تِمِ جدید مبارک. به‌ت میاد.

مهرنوش گفت...

موضوع جندان هم بر سر پرچم نيست... همزباني و فرهنگ و تاريخ مشترك پشت سرمونه كه ماها رو به هم پيوند زده... و البته اين با ناسيوناليسم و عشق افراطي و بدون توضيح متفاوته

سجاد گفت...

ما هم بعضی مواقع خسته میشویم!
پوسته نو مبارک.